از سری داستانهای خاله زینب بیرون پنجره جن داره ۸ عصر بود همسایه ها به بهانه خیاطی تو بالکن خونه ما جمع شده بودن و من با چای و اب نبات تخته ایی که با شکر درست کرده بودم و توش اب لیمو و کنجد ریخته بودم ازشون پذیرایی کردم تو حیاط الو قرمز و سیب داشتیم که جمع کردم و تو حوض شدم و برا پذیرایی از مهمانها وسط محفل گذاشتم جمعی صمیمی و پر از شادی تو این صحبت کردنهای زنونه حرف رسید به جن و زندگیشون تو خونه های قدیمی و خانمها شروع کردن تو حمام قدیمی لطف اباد شبها که سری داستانهای خاله زینب (بوی عطر سیب )
سری داستانهای خاله زینب (عید غدیر )۹
سری داستانهای خاله زینب (جن ) ۸
تو ,جن ,سری ,خونه ,اب ,جمع ,خاله زینب ,داستانهای خاله ,سری داستانهای ,جمعی صمیمی ,صمیمی و
درباره این سایت